من الغریب الی الحبیب

اینجا قلمم تنها وقف سید است؛

من الغریب الی الحبیب

اینجا قلمم تنها وقف سید است؛

من الغریب الی الحبیب

خدایا، یارانمان! یارانمان! آری یارانمان را ربودند که «تن‌ها» بودیم، «تنها» شدیم. پایمان را شکستند تا نرویم. زبانمان را بریدند تا نگوییم. خونمان را ریختند تا نباشیم. اینان چرا از «انسان» می‌هراسند؟ چرا از ایمان می‌ترسند؟
پنداری که چون شمع ذوب می‌شویم، آب می‌شویم. ما از مردن نمی‌هراسیم، امّا می‌ترسیم بعد از ما «ایمان» را سر ببرند و اگر هم نسوزیم روشنایی می‌رود و جای خود را دوباره به شب می‌سپارد. چه باید کرد؟ از یک‌سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا «آینده» بماند هم باید امروز شهید شویم تا «فردا» بماند و هم باید بمانیم تا فردا «شهید» نشود.
عجب دردی!

rezvanfares@ در نرمافزار سروش و بله

آخرین نظرات

کاش بودی....

سال88 سال عجیب و بیشتر از آن سال غریبی بود. غربتی که بچه های حزب الله در آن سال و سالهای بعد از آن تحمل کردند برابر بود با همه سهم غربتی که بعد از جنگ,از زندگی شهر نشینی,نصیب حزب الله شده بود. در این هشت ماه به اندازه هشت سال پیر شدیم.آتش غیرت تمام وجودمان را سوزاند وقتی دیدیم که تصویر اماممان را آتش زدند,آرزوی مرگ کردیم وقتی می شنیدیم که به مولایمان ناسزا می گفتند و مامور بودیم به صبر و سکوت. مقدس ترین نامهایمان را دزدیدند.چه باید می کردیم وقتی به عروسکهای خیمه شب بازی یِشان که با دست خود صدایشان را می بریدند,هر چند که کشته سازی شیوه این قبیله است, نام «شهید» نهادند. ما شاگردان مکتب مردان میادین میدان مین و سیم خاردار و خاکریز بودیم؛ امّا آن دوران دستمان مثل آقا مرتضی به قلم عادت نداشت و با قلم تاراج کردند روایت فتحهای مقدسمان را. کاش بودی! تویی که مزارت زیارتگاه جاویدان ماست!وقتی از راههای طی شده سخن می گفتی راههای زمین و آسمان را گذرانده بودی و برایمان می گفتی,آن چه را که خود دیده بودی. سید!کاش بودی و هنرمندان متعهد امروز را درس انقلاب و غیرت و تعهد و هنر و عشق و ادب می آموختی.کاش بودی!... نه تو هستی,زمانه ما را با خود برده است و تو مانده ای.یاد تو هم عطر خوش تسبیح میدهد و شوق پرواز را در تن های مرده ی ما زنده می کند.گردی از سوره های گنجینه ی آسمانیت را به این صفحه پاشیده ام تا بوی لاهوت بگیرد. مرتضی جان!امروز در میدان جنگ نرم,سخت محتاج تو هستیم. باز برایمان بگو! باز برایمان بخوان! ما را یاری کن!چه قدر جای صدایت خالی است تا راز خون را فاش کنی و بخوانی:ای شهید!ای آن که بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش!

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۶ ، ۲۰:۲۵
شباب الخمینی

سفری به بهشت

به وقت خاکی نشینانِ گرفتار اندر بند دامها ،سال 1438 هجری قمری است و زمان رفته رفته به غروب خورشید در پهنه ی خاک نزدیک می شود و هوا رو به تاریکیِ شب جمعه ای می رود که زمان وصال مهمانی است که خود اینجا میزبان است.

 

 

سه روز پیش که از شهر،این دام عادات و تعلقات،رهایی یافتم و کوله بار سفر خود را در کوله همسفران جا می دادم هرگز نمی دانستم که چه در انتظارم است و همراهی با این جماعت شیدا حکمتش چیست.جماعتی که بلا شک گلچین شده بودند و جمله جا ماندگان از این سفر نور به ما تنها التماس دعا بود.عازم مقتل عاشقان امام زمان(عج) بودیم،این را همه می دانستند اما هیچ کس نمی دانست هر روز این سفر مقدمه ایست برای حضور در محشر کربلای پیران و جوانانی که ((به ابی انت و امی)) را با تمام وجود معنا بخشیده بودند و ما را قدم به قدم به میعادگاه شان می کشاندند.جایی که دیگر اثری از هوای سنگین شهر نبود,جایی که هنوز می شود از عمق روح،نفسی کشید برای ریه هایی که مدت هاست غبار گناه و دود بی تقوایی آن را تیره و مسموم کرده است.حالا دیگر خورشید هم خودنمایی اش را به خاک می دهد و صدای اذان عشق است که تو را به سویی می کشد و تو را وا می دارد تا با جمله جمله اش آب،این مخلوق همیشه شرمنده لبهای خشک خون خدا، بر جوارحت بریزی و گناه از وجود پاک کنی.اینجا به دور از همه تعلقات پا برهنه بر روی خاکهایی قدم بر می داری که تنها به قدر چند صباحی پیشتر در جای جایش پیکرهای پاکی بر زمین افتاده که امروز پدر ومادرهای پا به سن گذاشته بسیاری برای رسیدن خبری از همین پیکرها به انتظار نشسته اند. در زیر سقفی به وسط آسمان ششهادتت را می دهی و به رکوع و سجود می ایستی و در جوار مرقد افلاکیان که پیکرهایشان مهمان خاک است دست به قنوتی بر می داری که فکر پایانش سراسر وجودت را به آتش می کشد.نماز عشق هم پایان می یابد امبا این پایان کار نیست.حالا همه جماعت دعوت شده از جای جای این خاک غیور پرور، چون رودهایی ک هبه دریا میریزند رو به سوی کربلا دارند و در کناره ای جمع می شوند و رو به جوان محاسن سپید کرده یادگار دفاع دیروز و امروز،بر روی زمینی که قدمگاه افلاکیان است می نشینند.لب به سخن باز می کند همه،همه دلبستگی هایشان را کنار گذاشته اند هیچ کس به دیگری توجهی ندارد،اما شاهدان قرار فردا،متوجه ترین اند به این جماعت مدعوو،تا عده ای را که پر شکسته اند تیمار کنند و عده ای را که بال پریدن ندارند شانه هایشان را بگیرند و عده ی دیگر را پرواز بیاموزند. یادگار جنگ که گویی تنها برای این از قافله دوستانش جامانده تا در سالهای بعد از جنگ دیروز بلد راه جوانانی چون ما بشود تا راه را گم نکنیم و در میدان های مین دنیا پایمان به گوشه ی والمری ها و تله های انفجاری دنیا گیر نکند؛باید تخریبچی ها بمانند تا معبر بزنند.تخریبچی،مرگ آگاه ترین و عاشقترین عاشقان و سلحشوران کارزار با سیمخاردارهاست،وقتی واحد تخریب را انتخاب می کنی اولین معبری که باید باز کنی از خود به خداست،اول باید سیمخاردارهای وجود را برید و کنار گذاشت تا بتوان برای بقیه عاشقان راه باز کرد.جوان موی سپید کرده که همه را به خدا می خواند تخریبچی کار کشته ای است.حالا دیگر زمزمه بغضش همسایه فرات چشمهایمان شده است.نمی فهمیدیم چه می گفت چیزی درباره همینها،راندن شنی تانک بر بدنها،تاختن اسب بر بدنها، عزاهای بی دسته,علمهای خسته،آتش زدن درها،شکستن استخوانِ پهلوها.اآنی چشم باز می کنم حضور عاشورائیان فاطمی که بر بلندی های دشت ایستاده اند و در میان این جماعت عاشق به خاک نشسته، قدم برمی دارند و و پر وبال میدهد دلها را. اینها همه طعنه ای است به چون مایی که  اعتقاد واقعی به«بل إحیاءٌ عند ربّهم یرزقون»نداریم؛ تنها حضور همین رهروانِ عشق بود که آسمان دلها و چشمها را بهاری نمود. بهت چشمانم از تماشا تهی نشده بود که دست بر دل خاک میبرم و انگار دستی از همین بدنهای ارباً ارباً شده در کارزار عشق،از دل خاک دستگیرم می شود و مرا در دل تاریخ سیر میدهد و از ورای تاریخ دوباره به میان این دشت آمده ام و مجاهدت عاشقان را با چشم دل به نظاره ایستاده ام, گیج و گنگ و مبهوت به اطراف می چرخم،به لباس هم قافله های همان جوانِ صاحب اشترمان در آمده ام،او هم هست اما با جثه ای کوچکتر در گوشه ای از خاکریز مرا به جلو می خواند. مشت گره می کنم و رو به جلو می دوم اما لحظه ای بعد نوری از زیر پاهایم برق از چشمانم می رباید و مرا از زمین می کند و به آسمان پرت می کند و بر زمین می کوبد.حالا سبکتر شده ام و آزادتر امّا اینجا همه چیز به هم ریخته است و به نظاره نشسته ام که چگونه کوه از کمر می شکند.

 

 

صدای هق هقِ جوان های اطراف مرا دوباره به میان این جماعت بر می گرداند.توان و تاب را با هم از دست داده ام و نشستم به نجوا با پاره تن بنت رسول خدا(ص) .هِی خواندم و گریستم و دیوانه وار سر به این سو و آن سوی صحن و سرای بی صحن مادری دوختم که لطافت چادرش را با تمام وجود بر روی سر و صورتت احساس می کنی.نمی دانم به چه بنامم این حیرانی را امّا خوب میدانم که امشب در دل این دشت بیکران،زلزله ای آمد و دلهای نیمه بیدار و جانهای خسته را لرزاند و چشمها را گریاند.

 

 

 

شهدا آمدند تا بمانند. 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۱۸
شباب الخمینی

کاش می‌شد همه می‌رفتیم و

 

 

در خلیج‌فارس غسل شهادت می‌کردیم

 

 

رسانه‌های غرب حالا می‌توانند تلافی سرخوردگی‌شان از 22 بهمن 57 تا امروز را یکجا خالی کنند و شروع کنند به فحاشی و خط‌ونشان کشیدن، رئیس‌جمهورشان هم ژست قهرمانانه بگیرد و پزش را بدهد که فعالیت‌های هسته‌ای ایران را بدون شلیک گلوله‌ای متوقف کردیم

 

 

وزارت خارجه هم می‌رود توی پستوی بیانیه نویسی، که آقا خیالتان راحت بهشان ایمیل زدیم تحت‌فشار هستند اگر برجام هم نقض شد فدای سرتان، بجایش ایرباس گرفته‌ایم. نتیجه‌اش هم می‌شود اینکه وزیر خارجه‌شان صحبت از لغو دلخواهانه برجام می‌کند و به یک بیانیه مطبوعاتی رضایت می‌دهند. شرکت آمریکایی ایرباس‌های بادکرده روی دستش از قرارداد برزیل را می‌فرستد برای paintshop تا خوش‌حال از رنگ کردن کلاغ و قالب کردنش به ما به‌جای قناری، پول کارگرانش را دربیاورد و از ورشکستگی فاصله بگیرد.

 

 

از این‌طرف هم چند وقت یک‌بار از گوشه‌ی محفل عیش و نوش سفید جامگان سیاه‌روی اماراتی، شیخ‌نشین جوانی که بالای لبش هم سبز نشده برای اینکه خودش را به شکم‌باره‌های سعودی یهودی بشناساند گلو پاره می‌کند و می‌رود در هپروت یک بحرین گیری دیگر از ایران و این ملت مظلوم مقتدر

 

 

آقای وزیر خارجه و معاونش هم دوباره می‌شود قهرمان ملی که حقوق بین‌الملل با ما، شما که اطلاع نداری ... .

 

 

رگ‌هایمان زده بالا و مدام با گوگل و یاهو وَر می‌رویم. آن‌طرف تحریم پرچم اماراتی می‌گذارند و این‌طرف, بمب گوگلی درست می‌کنند. این‌یکی شاخ‌وشانه می‌کشد و آن‌یکی بیانیه می‌دهد، آن‌یکی به همین بهانه سایت درست کرده و این‌یکی کمپین با هشتگ اختصاصی راه انداخته، چه اوهامی!

 

 

عجب قصه‌ای شده این بازی بین ما و عرب عیاش‌ها؛ اوضاعمان حسابی نهج‌البلاغه‌ای شده، وضع ما چنان شده که مستعمره‌ای کوچک, سرمایه‌های وطن ما را تهدید می‌کند و از آن بر هم ضحاکان بوستون نشینِ قاتل احمدی روشن‌ها، به بهانه نقض حقوق بشر در سازمان ملل علیهمان لایحه تنظیم و تصویب کنند

 

 

چرا هیچ‌یک از آن‌ها که دلار دلار وطنی خرجشان می‌شود این‌چنین باد به سر کفتاران شب‌نشین بی‌صاحب انداخته‌اند که این‌گونه گستاخ شود؟ چرا این‌ها که هرروز به سروکله‌ی هم می‌زنند، به غربت این انقلاب فکر نمی‌کنند؟

 

 

کاش می‌شد مثل حاجی بخشی و سلیمانی و کرد و مهدوی همه می‌رفتیم و در آن سنگر، به یاد روزهایی که به دنبال جنازه‌های گلگون هواپیمای ایرباس آب‌های ابوموسی دریای خون بود, در آب خلیج‌فارس غسل شهادت می‌کردیم و اطراف تأسیسات هسته‌ای بوشهر کمربند انسانی تشکیل می‌دادیم و کنار هم تا آخر عمر نگهبانی می‌دادیم و می‌ایستادیم. کاش باورمان می‌شد ابوموسی سند نمی‌خواهد, فعالیت هسته‌ای و حفظ خون جوانان وطن ورق‌پاره‌ی سازمان بی بشر نمی‌خواهد. جنجال و روزنامه و کمپین نمی‌خواهد, کوروش و داریوش و وعده ی هشت من یک غاز نمی‌خواهد, کمی غیرت و حماسه می‌خواهد, کمی انسانیت و تقوا می‌خواهد, کمی وحدت و یگانگی می‌خواهد تا بماند و تا همیشه بشود افتخار همه‌ی ما؛ مثل شلمچه و هویزه رمز پیروزی... نطنز و بوشهر و فردو و ... در انتظار حماسه‌ی هجرت دل‌ها و یگانگی اندیشه‌های ماست.

 

مردهای مرد را آغاز و پایان روشن است

 

#فرزند-محرم

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۱۶:۲۹
شباب الخمینی

وقتی همه خوابیم . . .

ساعت 2 نصف شب که دیگر, گربه هم میان کوچه‌ها پرسه نمی‌زند, جرئت دارید بروید داخل فضای مجازی تا ببینید در بزرگراه اطلاعاتی در ثانیه, چند وبلاگ فارسی به قول خودشان آپ و به قول ما به‌روزرسانی می‌شود. آن‌وقت, در میان وبلاگ‌ها به‌طور تصادفی باید ده یازده‌تا را بازکنید تا متوجه شوید قصه‌ی خواب خرگوشی که می‌گویند چیست؟ فکر نمی‌کنم به این سادگی‌ها هم که شده آمار داد, امّا برخلاف ما که وقتی حتّی یک سی دی قرآنی تولید می‌کنیم, در 500 نقطه‌ی مشهود و غیر مشهودش ذکر می‌کنیم که تکثیر آن شرعاً حرام است و ضمان شرعی دارد, روزانه ده‌ها قالب مستهجن با تصاویر آن‌چنانی, مفت و رایگان بارنگ‌های جذاب و تصاویر شیطانی چشم‌نواز, تولید و در اختیار جوان‌ها قرار می‌گیرد که در دل آن دل نوشته بنویسند. طبیعی است, وقتی کسی قالب وبلاگش زلف پریشان, بازو و پهلو فلان دختر خارجی با آن وضعیت خاص است, دیگر بخواهد هم نمی‌تواند از پروردگار و پیغمبر و سیدالشهدا (ع) بگوید. ناچار است از می و معشوق و کافه و ...سخن بگوید. گویی ظرفی است که مظروف خودش را تعیین می‌کند. این‌ها را می‌دانم و خود خفته‌ام, به یاد آن روز جمعه‌ای افتادم که پیامک یکی از دوستانم مرا به خود آورد. برایم نوشته: «برای بسیاری از ما امام غایب بهتر از امام قائم است.» راست می‌گوید...حالا مدّت‌هاست که حال ایستادن ندارم. پاهایم به بد وزنه‌هایی گره‌خورده است. در این وضعیت سخن گفتن از امامی که غایب است, هم‌کلاسش بالاتر است و هم مانند بعضی‌ها وجاهت معنویِ «غیرسیاسی» می‌دهد. نه کاری دارد و نه مسئولیتی. نه آزمایشی دارد و نه جهادی و نه هزینه‌ای.این همان چیزی است که من و خیلی‌ها می‌خواهیم... غیبتی بدون قیام!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۵ ، ۰۲:۴۳
شباب الخمینی

حالم حال دریاست ولی....

این روزها دریا طوفانی است؛

از بعد از انتشار عکس‌ها و خبرهای شهادت کودک 12 ساله فلسطینی و دیدن فیلمهایش حال عجیبی دارم عظمم جزم‌تر شده است روزها دست به سلاحِ قلم و ... شب‌ها هم مشق عشق می‌کنم .

 

 

اصل ماجرا این است: گروه تروریستی نورالدین الزنکی، سر بچه‌ای ١٢ ساله را، به بهانه حمایت از نظام سوریه در حومه حلب بریدند و فیلمش را هم با افتخار منتشر کردند. دردناک‌ترین بخش این ماجرا که مرا می‌کشد آن است که این نوجوان بیمار، به کسانی که در دستشان اسیر شده است، التماس می‌کند که تیربارانش کنند و از بریدن سرش، صرف‌نظر کنند که با تمسخر حرامیان مواجه می‌شود و درنهایت ...

 

 

کاش می‌دیدید چیزهایی را که آن لحظه به چشم می‌دیدم

 

 

 

 

 

این‌ها همان‌هایی هستند که امریکا آن‌ها را گروه‌های معتدل مخالف نظام سوریه می‌نامد و نه تنها در قالب ائتلاف نمایشی‌اش به آن‌ها حمله نمی‌کند، بلکه به تمامی روش‌ها و شیوه‌ها مورد حمایتشان قرار می‌دهد

 

 

 

 

 

این حرامیان خون‌خوار همان‌ها هستند که خون پاک شماری از مدافعان حرم، همچون سردار اسماعیل (حیدری) و مستندساز شهید، هادی (باغبانی) از دستان ناپاک و نجس اینان می‌چکد...

 

 

*سگ‌توله‌های وهابی و تکفیری*، برای اینکه فضای شکل‌گرفته در میان مسلمانان اهل سنت را از محکوم کردن این جنایت، به بی‌خیالی یا حمایت از آن تغییر دهند، توییت کردند که نگران نباشید، آنکه کشته شد، یک کودک شیعی است!

 

 

من یک شیعه‌ام، اما سنی و شیعه و مسیحی و ... فرقی نمی‌کند، یک کودک را سر بریده‌اند چه از اهل تشیع چه از اهل سنت ما جان ما

 

 

بیشتر از این می‌سوزم که دولتمردان ما به سردمداران همین حرامیان خوش بینند

 

 

 

 

 

در سایه ذوالفقار علی ایستاده‌ام و مرا از تیزی خنجرها می‌ترسانند مرا دیگر از هیچ باکی نیست

 

 

مادرم می‌گوید پریشانی دریا دیدنی است

 

حالم بد است، درست مثل حال برادری که خبر بریدن سر برادرش را به او داده‌اند

به خودم قولی داده‌ام، مسلمان سرش برود قولش نمی‌رود

 

 

#تنها_خون_خون_را_پاک_می_کند

#لعنت_الله_علی_القوم_الظالمین

#به_بهانه_ذبح_کودک_12_ساله_فلسطینی_توسط_سربازان_آمریکا

 

#فرزند_محرمم

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۱
شباب الخمینی

تحریف آیت‌الله بهشتی برای تخریب آیت‌الله مصباح

 

 

 

چند روز پیش در فضای مجازی مطلبی را خواندم که هرچند وقت یک‌بار پیرامون شخصیتی پخش شده که از ابتدای انقلاب تاکنون مجاهدت‌های بسیاری برای انقلاب و اسلام انجام داده و شاگردان بسیاری را در مکتب اسلام برای انقلاب تربیت‌کرده است و همین شده است خار چشم دشمنان اسلام که امروز جماعتی مغرض برای تخریب وجهه وی دست به دامن تحریف‌شده و این بار قرعه به نام شهید آیت‌الله بهشتی زده اند؛ ماجرای یک انتقاد ساده بین دو انقلابی را به‌صورت اختلاف در اصول و شکاف عمیق بین این دو تن نشان می‌دهند.

 

 

این شد تا قلم بدست بگیرم و بنویسم از رفاقت این دو یار،آیت الله بهشتی و مصباح، که این روزها از همیشه مظلوم ترند.

 

 

اصل ماجرا به انتقادات گسترده‌ای که حول محور سخنرانی‌های دکتر شریعتی شکل‌گرفته بود مربوط می‌شود آنچه شریعتی با عنوان اسلام‌شناسی معرفی می‌کرد، بازشناسی خامی بود که ضررهایی را برای مشی درست دینی به همراه داشت که در میان جماعت اکثراً طلبه باعث ایجاد مباحثات علمی می‌شد امّا در این بین افرادی با جاروجنجال و برخورد متعصبانه کوشیدند تا اختلاف نظرهای این‌گونه را به شکافی عمیق میان بزرگان تعبیر و از آن تصویر یک دعوای تمام عیار ارائه کنند و همین برخوردها در مدرسه حقانی بود که آیت‌الله بهشتی را به واکنش واداشت تا ضمن تأکید بر همان بحث علمی، برخورد برخی طلاب مدرسه را به نقد بکشد. شهید بهشتی ضمن طرح این سؤال که چرا باید مسئله‌ای که لااقل میان من و جناب آقای مصباح به‌صورت دو برداشت قابل طرح است، به این شکل درآید؟ از کسانی که در دو سویه میدان حاضر نبودند، حقیقت را بپذیرند و نیز کسانی که می‌کوشیدند تا از کاه، کوه بسازند، انتقاد کرد و آنان را یک مشت لجوج، پرخاشگر بی‌جا، متعصب و ولنگار توصیف کرد.

 

 

امّا این جماعت لجوج در زمان حال بخش‌هایی از سخنان این شهید بزرگوار را تقطیع کرده و چنان وانمود کرده‌اند که خطاب به آیت‌الله مصباح است و این چنین اکاذیب را در فضای مجازی و رسانه ای نشر دادند. توصیه می‌کنم به کتاب «شریعتی؛ جستجوگری در مسیر شدن» شهید بهشتی و همچنین به نامه‌ای تاریخی شهید مطهری به حضرت امام (ره) مراجعه نمایید شهید بهشتی برای آنکه برخی مغرضانه یا ناخواسته در فهم سخنان او دچار اشتباه نشوند، تأکید کرد: «بحث من در اینجا، بحث جناب آقای مصباح نیست. بحث من در اینجا با شما طلاب است.»

 

 

بعد از شهادت شهید بهشتی آیت‌الله خامنه‌ای در گفت‌وگویی با روزنامه جمهوری اسلامی در خصوص رابطه شهید بهشتی و آیت‌الله مصباح بیان کردند((ایشان (شهید بهشتی) خیلی از آقای مصباح خوشش می‌آمد و تصریح می‌کرد که من از این آقای مصباح و امثال او خوشم می‌آید. از آدم‌های آرام و ملایم و تودار خوشش می‌آمد.))

 

 

یک سوال، شهید بهشتی که آقای مصباح را «چراغ دوستان انقلابی» می‌داند و او را دوست دارد، در زمینه بحث تئوریک پرخاش گر، متعصب و دگم‌اندیش است؟

 

 

شهید بهشتی به کسانی که در مقابل انتقادات منطقی آیت‌الله مصباح موضع می‌گرفتند هم واکنش نشان می‌داد و می‌گفت: ((مگر همین شما دوستان نبودید که من در اولین یا دومین دیدار به شما انتقاد کردم و گفتم چرا در برابر انتقاد منطقی جناب آقای مصباح از کارهای دکتر شریعتی، حساسیت بی‌جا نشان می‌دهید؟ مگر یادتان رفته؟))

 

 

آیت الله بهشتی البته چون برخی دیگران، منتقد شریعتی بود. امّا او معتقد بود شریعتی سودهایی هم برای انقلاب و اسلام داشته است و نباید او را کاملاً نفی کرد. علامه طباطبایی، شهید مطهری و آیت‌الله مصباح یزدی اما معتقد بودند آسیبی که شریعتی در آن برهه به اسلام می‌زد، قابل جبران نیست. عباراتی که شهید مطهری برای شریعتی در آن برهه تاریخی به کار می‌برد، گاه به‌تندی می‌گراید.درحالی‌که آیت‌الله مصباح حاضر به مناظره با شریعتی می‌شود، علامه طباطبایی حتی شریعتی را به حضور هم نمی‌پذیرد.

 

 

امام (ره) هم موضعی منفی نسبت به شریعتی داشت. وقتی سید حمید روحانی از امام در خصوص علت عدم استفاده از واژه مرحوم برای دکتر شریعتی در یکی از نامه‌هایشان سؤال کرد و خطاب به امام گفت: خوب بود اقلاً یک کلمه مرحومی شما می‌نوشتید، اینکه تأییدی نمی‌شود، امام فرمودند: «اگر او را مُسلِم می‌دانستم، می‌نوشتم!»

 

 

علی مطهری دریکی از خاطرات خود می‌گوید: «پدرم در منزل درباره مسائل اجتماعی و سیاسی و گروه‌ها و افراد مخالف خود صحبت نمی‌کردند، مگر اینکه سؤال می‌کردیم. در این صورت هم به‌طور مختصر جواب می‌دادند؛ مثلاً در باب مسئله دکتر شریعتی یک روز از ایشان در منزل سؤال کردم نظر امام درباره دکتر شریعتی چیست؟ فرمودند نظر امام ازنظر من تندتر است.»

 

 

بااین‌حال، وقتی قلمها به‌جای انعکاس حقایق به سیاسی‌کاری آلوده می‌شود آن هم در فضای مجازی که در و پیکری ندارد و هر حق و ناحقی به سرعت پخش می شود عده ای هم برای زنده نگه داشتن بدن نیمه جان طیف خود در جامعه و زخم زدن به پیکره انقلاب و به بهانه تخریب آیت‌الله مصباح، سخنان شهید آیت‌الله بهشتی را تحریف می‌ کنند، ضرورت تحول در علوم انسانی که مطالبه رهبر انقلاب است، فراموش می شود و دستاوردهای علمی و عملی و شاگردان استاد انکار می‌شود، آنگاه دیگر انتظار صداقت از آن جماعت مغرض نداشته باشید که فردا روز همه چیز را مطالبه می کنند و انقلاب و کشور و ملت را ارث پدریشان می دانند

 

 

مرور سخنان رهبر انقلاب در مورد آیت ‌الله مصباح یزدی خالی از لطف نیست:«این هجوم تبلیغاتی را که به شخصیت‌های برجسته، به انسان‌های والا و بااخلاق برجسته می‌کنند، این‌ها همه‌اش نشان‌دهنده اهداف و نیات دشمن است. یک نفر مثل جناب آقای مصباح که حقیقتاً این شخصیت عزیز جزو شخصیت‌هایی است که همه دلسوزان اسلام و معارف اسلامی از اعماق دل بایستی قدردان و سپاسگزار این مرد عزیز باشند، مورد هجوم تبلیغاتی قرار می‌گیرند... حرف رسا و نافذ، منطق قوی و مستحکم هرجایی که باشد، آنجا را دشمن زود تشخیص می‌دهد، چون حسابگر است. دشمن آنجا را خوب می‌شناسد و به مقابله‌اش می‌آید. با مرحوم شهید مطهری هم همین‌جوری برخورد کردند.»

 

#فرزند-محرمم

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۰۸:۴۳
شباب الخمینی

یقه سفیدها...

 

 

 

می‌خواهم حرف‌هایی از جنس امروز بزنم حرف‌هایی که حتماً بعضی‌ها را ناراحت می‌کند، برخی‌هایی که هم خاطرات جهاد صغیر دیروز را دوست دارند و هم زیاد از نقدهای امروز خوششان نمی‌آید، همان‌هایی که پشت آمبولانس‌ها خاک سنگر خوردند و حالا عطر و ادوکلن میز و صندلی خوشبویشان می‌کند همان‌هایی که وقتی برای این کشور خون می‌دادیم تا بمانیم مشغول به تحصیل بودند تا بعد از اینکه صدای توپ و خمپاره‌ها خوابید برگردند و درون چمدان‌های که با خودشان آوردند برنامه ذلیل کردن استقلال این ملت را، چند سال بعدش، پیاده کنند. اصل حرفم با شماست، شما که داستان انقلاب را شنیدید و خوابتان برد، شمایی که گمان کردید برای این‌که خودتان را باد کنید باید باری باشید بر دوش دیگران، یا باید پای‌ در رکاب سیاست بگذارید و یا باید سروهای سربلند ایستادگی را سر ببرید، شما را که روزی خودتان جان‌مایه‌ی این ملت بودید چه شد که سرمایه‌های این ملت را هر وقت خواستند سر برآورند به‌جای این‌که ارج نهید صدایشان را خفه کردید، این‌ها جوان‌اند، جوانانی که فردای این ملت را می‌سازند، پیرمرادمان امیدش به همین جوان‌ها بود،پیرترین جوان انقلاب هم دغدغه‌اش تمام جوان‌هایمان هست. جوانانی که درزمانی که غبار فتنه همه‌جا را گرفته بود و فتنه‌گر آمده بود وسط میدان و جولان می‌داد و به خیالش که این ملت دیگر امامشان را از یاد برده‌اند و راحت می‌تواند بیاید و بزند و برود و به امام این امت توهین کند... این بار هم با چراغ هدایت مولایشان راه را از بی‌راه تشخیص دادند و دست فتنه را قلم کردند...نه؛در این کشور از این خبرها نیست جوانان این ملت حرفشان را صریح می‌زنند. این تهفه درویش را هم فقط برای همین نوشتم که بدانید بی‌خود دلتان را به حرف‌های برف خوش نکنید. اگر دوباره جماعتی بخواهند بنی‌صدر شوند همین را فقط بدانند که عاشورا را دوباره تکرار خواهیم کرد، عاشورایی همچون سی سال پیش ولی این بار نه جنگ هشت سال طول خواهد کشید، نه از کارشکنی خبری هست و نه خبری از جام زهر...

#فرزند-محرمم

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۵ ، ۰۵:۴۶
شباب الخمینی

آن روزها...

شوری در بین همه بر پا بود. تاجر و کارگر عین برادر بودند و همه گوش‌به‌فرمان و سینه‌چاک سخن پیر جماران. یادش به خیر مدام از حیله و پیله دشمن می‌گفت؛ می‌گفت نکند که یک‌وقت یادمان برود و قبله را گم کنیم. می‌گفت که دلداری و وعده‌های دشمن دلمان را نبرد که آن‌وقت تمام حاصلمان را به طوفان دریا سپرده‌ایم. جنگ است، فقط رنگ عوض می‌کند و در پی هر جنگ نقشه‌اش را. مهم این است که دوست و دشمن را خوب بشناسیم؛ به قول صابر خراسانی «چشم واکن اخوی خوب ببین یار کجاست/نخل بسیار ولی میثم تمّار کجاست»

 

 

این روزها...

 

 

جنگی بسیار پیچیده‌تر و سخت‌تر معروف به «جنگ نرم» شروع‌شده. روزهای شبیخون فرهنگی است. این بار تا خانه‌هایمان پیش‌آمده‌اند. اینجا گلوله‌ها سینه‌ات را نشانه رفته‌اند و تنها باید قلب دشمن را هدف بگیری و زودتر شلیک کنی اگر به دشمن فرصت نفس کشیدن را بدهی باید منتظر سقوط خیلی چیزها باشی. این بار دشمن آمده که فرهنگمان را غارت کند. فرهنگ ایستادگی، فرهنگ مبارزه، فرهنگ «ما می‌توانیم» و... در جنگ نرم، دشمن مشخص خارجی و عینی نداری، امّا می‌بینی که کم‌کم فرهنگ‌ها دارد عوض می‌شود، ضد ارزش‌ها دارد جای ارزش‌ها را می‌گیرد و آرمان‌ها قربانی مصلحت‌ها می‌شود.

 

 

در این شرایط نیروها مثل قبل باید به تکالیف خود عمل کنند و خط‌های عملیاتی را حفظ کنند.

 

برایمان دعا کنید...

 

#فرزند-محرمم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۵ ، ۰۱:۱۸
شباب الخمینی

کمربندهایتان را  ببندید...

جنگ نرمی که اّتش آن امروز زبانه کشیده, تفاوت‌های بسیاری با جنگی که بیست و اندی سال پیش از این پایان‌یافته, دارد. جنگ آن روز, جنگ سخت بود و دشمن پیش رو بود و دوستان, پسِ سر و همراه. امّا در جنگ امروز, دوست از دشمن, شناسا نیست. دشمن همه‌جا مستقرشده است, عرصه جنگ عوض‌شده است, به‌جای گلوله‌ها, کلمات رد و بدل می‌شوند و دشمن, نمادها و نشانه‌های مقدس را سپری پیش روی خویش کرده است. آن روز وقتی فرمانده کل قوا, دانشجوها را مفتخر به درجه افسری جنگ نرم ساخت و سردوشی‌های افسری را بر شانه هامان قرارداد, خیلی از دانشجوها دانستند که از این پس باید خواب و راحتی را بر خود حرام کنند, تیم اطلاعات عملیات باید فوراً دشمن را شناسایی کند, نفوذی‌ها را بشناسد, نقشه منطقه, پایگاه دشمن و کمینگاه‌هایش و توانش را ارزیابی کند. ستاد فرماندهی جنگ نرم در دانشگاه‌ها تشکیل بشود، وظایف تک‌تک دانشجوها مشخص بشود, هر افسری سنگر خود را بسازد, کار تبلیغاتی چهره به چهره آغاز بشود و...آن روز, تازه فهمیدیم این سخن امام را که پس از پایان جنگ, فرموده بود: کمربندهایتان را ببندید که هیچ‌چیز تغییر نکرده است...یعنی مراقب باشید که گرفتار شبیخون نشوید. یعنی من و تو خواب نباشیم که اگر خط سقوط کرد, باید منتظر سقوط خیلی چیزها باشیم.

#فرزند-محرمم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۵ ، ۲۳:۰۹
شباب الخمینی

 

✅باور این روزهایمان✅

 

هر وقت خیانت بزرگان کشور خیلی به قلبتان فشار آورد، به‌گونه‌ای که احتمالاً ناامیدی از وضع موجود بر افکارتان مستولی گشت، کافی است به سال‌های قبل از 84 فکر کنید.

به دورانی که سید محمد خاتمی، رئیس‌جمهور بود و مهاجرانی ما، وزیر و وزارت اطلاعات که با اجرای موفق پروژۀ قتل‌های زنجیره‌ای عملاً فلج شده و از کار افتاد، به ریاست علی یونسی در آمده بود، به دورانی که مهدی کروبی، رئیس مجلس بود و ده‌ها خائن بالفطره نمایندۀ مجلس، به دورانی که اکثریت جامعه و بدنۀ حزب ا...، هاشمی را انقلابی و مؤمن دانسته و خطبه‌ها و نقطه نظراتش را به دیدۀ منت پذیرفته و اجرا می‌کردند به دورانی عده‌ای معدود نگذاشتند ملت طعم شیرین مشارکت چهل میلیونی را بچشد به دورانی که رییس دولت دهم از خط انقلاب منحرف شد و چند روزی را با جمهوریت اسلامی قهر کرده و خانه‌نشینی را انتخاب کرد.

آنوقت است که با تمام وجود احساس خواهید کرد که این انقلاب ریشه‌هایی مستحکم از خون پاک هزاران شهید در آسمان داشته و از نقطه‌ای ماورایی و توسط انسانی کامل هدایت و حمایت می‌شود.

به حمدا... دوران کنونی با تمام خیانت‌های پنهان و آشکاری که روزانه توسط خواص و نخبگانش صورت می‌پذیرد به هیچ‌وجه قابل مقایسه با دوران اصلاحات و یا سازندگی نیست و امت حزب ا... به معنای واقعی کلمه پرده‌های تزویر را دریده و چهره‌های منافقان را به‌خوبی به خاطر سپرده‌اند.

حقیقتاً دیگر دوران آن نیست که مردم به عبا و عمامه نگاه کرده و کسانی بتوانند با ظاهری فریبنده به اسم دین و اسلام و انقلاب، مردم را فریب دهند.

ملت ایران به آن حد از آگاهی و بینش عمیق سیاسی رسیده‌اند که خائنان به انقلاب را از اصل انقلاب جدا کرده و خیانت آن‌ها را به پای ناکارآمدی نظام نگذاشته و خشم و غضب خود را با چشمانی باز و دقیق بر سر مسببان اصلی ایجاد مشکلات خالی کنند نه ارکان اصلی نظام.

#فرزند-محرمم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۶:۰۶
شباب الخمینی