من الغریب الی الحبیب

اینجا قلمم تنها وقف سید است؛

من الغریب الی الحبیب

اینجا قلمم تنها وقف سید است؛

من الغریب الی الحبیب

خدایا، یارانمان! یارانمان! آری یارانمان را ربودند که «تن‌ها» بودیم، «تنها» شدیم. پایمان را شکستند تا نرویم. زبانمان را بریدند تا نگوییم. خونمان را ریختند تا نباشیم. اینان چرا از «انسان» می‌هراسند؟ چرا از ایمان می‌ترسند؟
پنداری که چون شمع ذوب می‌شویم، آب می‌شویم. ما از مردن نمی‌هراسیم، امّا می‌ترسیم بعد از ما «ایمان» را سر ببرند و اگر هم نسوزیم روشنایی می‌رود و جای خود را دوباره به شب می‌سپارد. چه باید کرد؟ از یک‌سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا «آینده» بماند هم باید امروز شهید شویم تا «فردا» بماند و هم باید بمانیم تا فردا «شهید» نشود.
عجب دردی!

rezvanfares@ در نرمافزار سروش و بله

آخرین نظرات

                          می توان رفت به یک چشم پریدن تا مصر/بوی پیراهن اگر قافله سالار شود

هر عملی هدفی را دنبال می کند و هر هدفی نیز نیتی دارد،آدمهای بسیاری به  روی این کره ی خاکی قدم نهاده و چند صباحی گذران وقت کردند و زمانشان که به پایان رسیده راهی دیار باقی شده اند، آمهایی که دیگر حتی اسمشان را هم نمی شنویم، امّا هر کس سرنوشت خودش را خود تعیین می کند  من نمی خواستم مثل جماعتی که تعدادشان هم کم نیست کال بمانم،می خواهم حماسه ای بیافرینم که گم نشوم.متوصل شدم به رایحه‌ای از بوستان معطر مردان مردی که بارها بر مسیر به انحراف رفته‌ی بشریت‌، طریق جدیدی گشودند و خطی سرخ و ماندگار را برای گم نشدن‌ها و نیفتادن‌ در انحراف‌ها‌، نشان‌گذاری‌ کردند. گه گاه با توکل و توصل به همت مردان لمس کننده‌ی آن بوستان و استشمام کننده‌ی آن رایحه‌ها ذره ای از  آواهای دلم را به تحریر در می آورم، ذره نوشته‌ای است از حقیقت آن دنیای نادیده در نیمه‌های تاریک شب‌ که حسرت دل را برای ما گرفتاران اندر بند بند ها به دنبال دارد.

سرگذشت مردان پاره پاره و تکه‌های بر زمین فرش شده برای عبور جندالله در حمایت از حزب‌الله. غنچه‌های آویزان بربلندای سیم خاردارها.سرگذشت بی‌دست و پاها. سرگذشت چشم‌های برخاک افتاده،همه و همه حسادتم را به افرادی که از من به خدا نزدیکترند را تشدید می کند

برایمان دعا کنید....